داستانی به ذهنم خطور کرد که گفتم لازم است برای شما بگویم
اگر انسان خرده گیری هستید؛ شخصیت های داستان و یا سندش برایتان مهم نباشد فقط زیبایی داستان را بچسبید.
قول؛ فقط قول است
مخصوصا اگر به خودت باشد
دیروز می دانستم دیگر فردا از دانشگاه و درس خبری نیست پس با خیال راحت نشستم روی تخت و شروع کردم به گشت و گذار در فضای مجازیِ لفظی والبته فضای حقیقی برای من...
وابستگی ....
همه از این قضیه باخبر هستیم که هیچ بلکه مطمئنا درک کرده ایم "جمله ی هر چیزی بهایی دارد" را؛ لذا فقط کافیست بگویم الان روی تختم نشسته ام و دارم به بهای نشستنم روی تخت و نرفتنِ سرِ جلسه ای فکر میکنم که به نمره ی پایان ترم تاثیر مستقیم داشت
و سوال برای من این جاست که چرا سعی نکرده ام از جایم بلند شوم و بروم دانشگاه؟
حتی بیدار شم، وضو گرفتم و نماز خواندم ولی دانشگاه نرفتم ://
اگر از قضیه ی درس نخوادن و زندگیِ پای لپ تاپ و از این قضایا بگذریم تنها نکته ای که باقی می ماند این است که بگیریم و بخوابیم و سخن از هیچ نگوییم و لذا سخن از درس خواندن میماند که بنده ی حقیری که نشسته ام و دارم تایپ میکنم اگر فقط از خواندن درس چیزی نصیبم می شدو می دانستم قرار است چند ساعت دیگر امتحان داشته باشم و با خیال راحت ساعت 2و چهل دقیقه ی بامداد شروع به نوشتن نمی کردم و البته قبل از اون شروع با ساخت این وبلاگ؛ به همینطور الی ماشاءالله